وحشی بافقی- غزل شماره 342
به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن
حیاتِ خضر خواهی فکر آب زندگانی کن
ز اهلِ نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو
نشین با شیشه همزانو و می را یارِ جانی کن
دلِ مینای می باید که باشد صاف با رندان
دگر هرکس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن
به آواز دف و نی خاکبوسِ دیر میگوید:
بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن
ز رنگ آمیزیِ دوران مشو غافل ز من بشنو
میِ رنگین به جام انداز و عارض ارغوانی کن
نصیحت گوش کن وحشی که از غم پیر گردیدی
صراحی گیر و ساغر خواه و حظی از جوانی کن