وحشی بافقی- غزل شماره 297
چون طفل اشک پرده درِ راز نیستم
از من مپوش راز که غمّاز نیستم
در انتظار اینکه مگر خوانَدم شبی
یک شب نشد که گوش بر آواز نیستم
بیخود مرا حکایت او چیست بر زبان؟
گر در خیال آن بت طنّاز نیستم
در بزمِ عشق نرد مرادی نمیزدم
زانرو که چون رقیبِ دغا باز نیستم
گر ترکِ خانمان نکنم از برای تو
وحشیِّ رندِ خانه برانداز نیستم