یک ره سؤال کن گنهِ بی‌گناه خود

وحشی بافقی- غزل شماره 152

یک ره سؤال کن گنهِ بی‌گناه خود

زین چشمِ پر تغافل اندک گناهِ خود

زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر

تا کی عنان کشیده توان داشت آه خود

دادیم جان به راه تو، ظالم چه می‌کنی

سر داده‌ای چه فتنهٔ چشمِ سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی

او خود چه کرده بود بداند گناه خود

دردِ سرت مباد ز فریادِ دادخواه

گو داد می‌زنید تو میران به راه خود

زان عهد یاد باد کز آسیبِ زهر چشم

می‌داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام

امّا تو هم برون مرو از صیدگاهِ خود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها