اشعار هوروش نوابی

 

شعر نخست :

 

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد

بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم

شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم

یاور خویش بدانیم خدا یاران را

جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم

تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم

گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان

با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

مهربانی صفت بارز عشاق خداست

یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم

 


شعر دوم :

 

نمی شود بگذاری تو را نگاه کنم ؟

نمی شود که نگاهی به قرص ماه کنم؟

نمی شود بدرخشی به سرزمین دلم؟

نمی شود شب دل را چنان پگاه کنم؟

نمی شود بگذاری که شانه هایت را

برای این تن تاخورده تکیه گاه کنم؟

نمی شود که بمانی کنار من تا من

به زیر سایه ی مهرت کمی پناه کنم؟

اگرچه عشق مرا اشتباه می دانی

نمی شود بگذاری که اشتباه کنم؟

اگر که دل به تو دادن گناه بوده نخست

نمی شود که من این بار هم گناه کنم؟

نمی شود بنشینی؟ نمی شود نروی؟

که زیر چتر تو احساس سر پناه کنم؟

نمی شود بگذاری که لااقل این بار

به عشق بی ثمر خود تو را گواه کنم؟

 


شعر سوم :

 

گر شاخه هايم شكستند من در زمين ريشه دارم

ميرويم از سوي ديگر زين غم چه انديشه دارم

نستوهم و برقرارم در جاي خود استوارم

با روح و جاني بدين سان كي ترسي از تيشه دارم؟

پرواي بشكستنم نيست انديشه ي رستنم نيست

با سنگ سازش ندارد قلبي كه از شيشه دارم

دل را ز فرياد توفان هر گز هراسي نباشد

در عمق پنهان جنگل چون باغبان بيشه دارم

بر روي بال سپيده تا آسمان مي شتابم

آيين من عشق و ايثار مهر خدا پيشه دارم

مي رويم ومي خروشم هرگز نبيني خموشم

در خاک سردم نظر كن بنگر ببين ريشه دارم

 


اشعار ملی و میهنی

شعر نخست :

 

چه آفتاب بلندی چه نور خورشیدی

وطن وطن وطن من همیشه جاویدی

خدا خدا کن وبرخیز باتمام وجود

بمان بمان که تو خود از تبارجمشیدی

هزار دام برایت گذاشت دشمن تو

پی رهایی خود صادقانه کوشیدی

هزار عهد شکست و گسست پیمان را

شرنگ تلخ به پیمانه کرد و نوشیدی

دوباره زنده شدی باز قد علم کردی

شبیه چشمه ز اعماق خویش جوشیدی

زخون پاک تو رنگین شد آسمان و زمین

برون کشیده سر از خون و باز خندیدی

هزار دفعه بریدند شاخه های تو را

دوباره مثل گلی در بهار روییدی

هزار خدعه نمودند تا شوی تسلیم

فسون و فتنه ی اعصار را به خود دیدی

چقدر باد وزید و چقدر توفان شد

ولی تو بید نبودی به خود نلرزیدی

وطن وطن وطن من تو استوار بمان

بمان و جلوه گری کن تو نیز خورشیدی


واژگان کلیدی:اشعار هوروش نوابی،نمونه شعر هوروش نوابی،شاعر هوروش نوابی،شعرهای هوروش نوابی،شعری از هوروش نوابی،یک شعر از هوروش نوابی،غزل غزلیات غزل های غزلی از هوروش نوابی،هوروش نوابي،هوروش نوابی یادمان باشد

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها