اشعار نیلوفر شاطری

شعر نخست :

 

 

گمت کردم

مثل شاعری که کلماتش را گم کرد

و بعد هیچ کف بینی نتوانست

خظ شعر را در دست هایش بخواند

گمت کردم

ساعت ها و روز هایم، حسرت خوردند

چرا هستند حالا که نیستی

یادت هست

پرت تو بود

حواس تمام لحظه هام

که سکه انداختی بروی

حالایادم تو را به بغض و اشک های کال زنی

که گریه های بلند، بلد نبود

هرشب خودش را

در تخت خواب فراموش می کرد

و صبح،مجبور بود

خودش را با مشتی آب

در آیینه به جا بیاورد

شعری که در حاشیه اش سرک می کشید

تمام نمی شود

این بار شاعری سرنوشتت را

در دست هایش گم کرده .

 


شعر دوم :

 

به گیرنده های خود گیرندهید

این فرستنده کلاغی ست

که از انگشت زمستان نمی پرد

حالا هی دوش شهر

ازسپیدی چشمانت رگ به رگ شود

یا دنیا را آب ببرد

تو نخواب !

تنها دو سکانس مانده

این برفک ها از حافظه مان پاک شود

حالامقبره ای بنا کن

برای پیراهنی که بوی سیاه می دهد

که همگی منقرض شویم

در عصری که آخرش حاجت هیچ استخاره نیست

برای گیرنده های بهاری .


واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،شعر نو،نيلوفر شاطري.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها