نظامی گنجوی – هفت پیکر – شماره 59
پوزش خواستن خاقان چین از بهرام
چون به خاقان رسیده شد خبرش
باز پس شد نداد درد سرش
کس فرستاد و عذر خواست بسی
بر نزد بی رضای او نفسی
گفت کان کشتنی که شاهش کشت
آفتی بود فتنه را هم پشت
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصل هایی به دلفریبی راند
تا بدان عشوههای طبع فریب
ازمن ساده طبع برد شکیب
گفت کان پر زر است و ره خالی
کاین بخوانی شتاب کن حالی
شه ز مستی بدان نپردازد
کآبی از دست بر رخ اندازد
من کمر بستهام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی
چون خبرهای شاه بشنیدم
کارهای خلاف آن دیدم
شه به هنگام آشتی و نبرد
کارهایی کند که شاید کرد
من همان سفته گوش حلقه کشم
با خود از چین و با تو از حبشم
دخترم خود کنیز خانه توست
تاج من خاک آستانه توست
وآنچه آن خائن خرابی خواه
به شکایت نبشته بود ز شاه
همه طومارها به هم در پیخت
داد تا پیک پیش خسرو ریخت
شه چو برخواند نامه های وزیر
تیز شد چون قلم به دست دبیر
بر هلاکش سپاسداری کرد
کار ازآن پس به استواری کرد
پیکر عدل چون به دیده شاه
عبرت انگیخت از سپید و سیاه
شاه کرد از جمال منظر او
هفت پیکر فدای پیکر او
بیخ دیگر خیالها برکند
دل درو بست و شد بدو خرسند