گفت زندانی سوم با شاه

نظامی گنجوی – هفت پیکر – شماره 53

شکایت کردن مظلوم سوم

گفت زندانی سوم با شاه

کای تو را سوی هر چه خواهی راه

بنده بازارگان دریا بود

روزیم زان سفر مهیا بود

رفتمی گه گهی به دریا بار

سودها دیدمی در آن بسیار

چون شناسا شدم به دانایی

در بد و نیک در دریایی

لؤلؤیی چندم اوفتاد به چنگ

شب چراغ سحر به رونق و رنگ

آمدم سوی شهر حوصله پر

چشم روشن بدان علاقه در

خواستم کان علاقه بفروشم

وز بها گه خورم گهی پوشم

چون وزیر ملک خبر بشنید

کان من بود عقد مروارید

خواند و از من خرید با صد شرم

در بها داشتم بسی آزرم

چونکه وقت بها رسید فراز

گونه گونه بهانه کرد آغاز

من بها خواستم به غصه و درد

او نیاورد جز بهانه سرد

روزکی چندم از سیاه و سپید

عشوه بر عشوه داد و من به امید

وآخرالامر خواند پنهانم

کرد با خونیان به زندانم

بر گناهم یکی بهانه شمرد

کان بها را بدان بهانه ببرد

عوض عقد من که برد از دست

دست و پایم به عقده‌ها در بست

او ز من گوهر آوریده به چنگ

من ازو در شکنجه مانده چو سنگ

او درآورده در شکنج کلاه

من صدف‌وار مانده در بن چاه

شد سه سال این زمان که در بندم

روی شه دیده دید و خرسندم

شه ز گنج وزیر بد گوهر

گوهرش باز داد و زر بر سر

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها