چون ز بهرام‌گور تاج و سریر

نظامی گنجوی – هفت پیکر – شماره 24

چگونگی پادشاهی بهرام گور

چون ز بهرام‌گور تاج و سریر

سازور گشت و شد شکوه پذیر

کمر هفت چشمه را در بست

بر سر تخت هفت پایه نشست

چینی‌ئی بر برش چو سینه باز

رومیی بر تنش به رسم طراز

واو به خوبی ز روم باج‌ستان

به نکویی ز چین خراج ستان

چار بالش نهاده چون جمشید

پنج نوبت رسانده بر خورشید

رسم انصاف در جهان آورد

عدل را سر بر آسمان آورد

کرد با دادپروران یاری

با ستمکارگان ستمکاری

قفل غم را درش کلید آمد

کآمد او فرخی پدید آمد

کار عالم ز نو گرفت نوا

بر نفسها گشاده گشت هوا

گاو نازاده گشت زاینده

آب در جویها فزاینده

میوه‌ها بر درخت بار گرفت

سکه‌ها بر درم قرار گرفت

حل و عقل جهان بدو شد راست

دو هوایی ز مملکت برخاست

پادشه زادگان به هر طرفی

یافتند از شکوه او شرفی

کارداران ز حمل کشور او

حمل‌ها ریختند بر در او

قلعه داران خزینه ها بردند

قلعه را با کلید بسپردند

هر کسی روزنامه نو می‌کرد

جان به توقیع او گرو می‌کرد

او چو در کار مملکت پرداخت

هر کسی را به قدر پایه نواخت

کار بی‌رونقان به ساز آورد

رفتگان را به ملک باز آورد

ستم گرگ برگرفت از میش

باز را کرد با کبوتر خویش

از سر فتنه برد مستی ها

کرد کوته دراز دستی ها

پایه گاه دشمنان به شکست

بر جهان داد دوستان را دست

مردمی کرد در جهان داری

مردمی به ز مردم آزاری

خصم را نیز چون ادب کردی

ده بکشتی یکی نیازردی

کآدمی را به وقت پروردن

کشتن اولی‌تر است از آزردن

مردمی کرد و مردم اندوزی

هیچکس را نماند بی‌روزی

دید کین خیل خانه خاکی

نارد الا غبار غمناکی

خویشتن را به عشوه کش می‌داشت

عیش خود را به عشوه خوش می‌داشت

ملک بی‌تکیه را شناخته بود

تکیه بر ملک عشق ساخته بود

روزی از هفته کار سازی کرد

شش دیگر به عشقبازی کرد

نفس از عاشقی برون نزدی

عشق را در زدی و چون نزدی

کیست کز عاشقی نشانش نیست

هر که را عشق نیست جانش نیست

سکه عشق شد خلاصه او

عاشقان مونسان خاصه او

کار و باری بر آسمان او را

زیر فرمان همه جهان او را

او جهان را به خرمی می‌خورد

داد می‌داد و خرمی می‌کرد

گنج در حضرتش روانه شده

غارت تیغ و تازیانه شده

آوریدی جهان به تیغ فراز

به سر تازیانه دادی باز

ملک ازو گرچه سبز شاخی داشت

او چو خورشید پی فراخی داشت

مردمان از غرور نعمت و مال

تکیه کردند بر فراخی سال

شکر یزدان ز دل رها کردند

شفقت از سینه‌ها جدا کردند

هرگهی کآفریدگان خدای

شکر نعمت نیاورند به جای

آن فراخی شود بر ایشان تنگ

روزی آرند لیک از آهن و سنگ

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها