نظامی گنجوی – اسکندر نامه – شرف نامه – شماره 6
تمثیل اندرین معنی
شنیدم که رندی جگر تافته
درستی کهن داشت نو یافته
شنید از دبیران دینار سنج
که زر زر کشد در جهان گنج گنج
به بازار شد تا به زر زر کشد
به یک مغربی مغربی درکشد
به دکان گوهر فروشی رسید
که زر بیشتر زان به یک جا ندید
فرو ریخته زر یک انبان چست
قراضه قراضه درستا درست
به امید آن گنج دیوار بست
برانداخت دینار خود را ز دست
چو دینارش از دست پرواز کرد
سوی گنج صراف سر باز کرد
فروماند مرد از زر انگیختن
وز آن یک عدد درصد آمیختن
به زاری نمود از پی زر خروش
بنالید در مرد جوهر فروش
که از ملک دنیا به چندین درنگ
درستی زر آورده بودم به چنگ
شنیدم نه از زیرکی ز ابلهی
که زر زر کشد چون برابر نهی
به گنجینه این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم
مگر گردد آن زر بدین ریخته
خود این زر بدان زر شد آمیخته
بخندید صراف آزاد مرد
وز آمیزش زر بدو قصه کرد
که بسیار ناید بر اندکی
یکی بر صد آید نه صد بر یکی
برآن کس که شد دزد بنگاه من
بسست این مثل شحنه ی راه من
بسا آسیا کو غریوان بود
چو بینند مزدور دیوان بود
ز دزدان مرا بس شد این دستمزد
که بر من نیارند زد بانگ دزد
سیاهان که تاراج ره میکنند
به دزدی جهان را سیه میکنند
به روز آتشی برنیارند گرم
که دارد همی دیده از دیده شرم
دبیران نگر تا به روز سپید
قلم چون تراشند از مشک بید
نهان مرا آشکارا برند
ز گنجه است اگر تا بخارا برند
نخرند کالا که پنهان بود
که کالای دزدیده ارزان بود
ولیکن چو غیب آشکارا شود
دل دوستان بی مدارا شود
اگر دزد برده ندارد نفیر
بود دزد خود شحنه ی دزدگیر
به ارمن گذارم که خود روزگار
به هر نیک و بد باشد آموزگار
ترازوی گردون گردش بسیچ
نماند و نماند نسنجیده هیچ