نظامی گنجوی – اسکندر نامه – شرف نامه – شماره 58
جنگ پنجم اسکندر با روسیان
دگر روز کین طاق پیروزه رنگ
برآورد یاقوت رخشان ز سنگ
الانی سواری چو غرنده شیر
برآمد سیاه اژدهایی به زیر
یکی گرز هفتاد مردی بدست
که البرز را مغز درهم شکست
مبارز طلب کرد و میکشت مرد
ز گردان گیتی برآورد گرد
ز رومی و ایرانی و خاوری
بسی را فکند اندران داوری
همان روسی افکن سوار دلیر
برون آمد از پره چون نره شیر
کمان را زهی برزد از چرم خام
بشست اندر آورد یک تیر تام
به نیروی دست کمان گیر او
بیفتاد الانی به یک تیر او
چو ماسوره ی هندباری به رنگ
میان آکنیده به تیر خدنگ
دگر ره یکی روسی گربه چشم
چو شیران به ابرو درآورده خشم
سلاح آزمایی درآموخته
بسی درع را پاره بردوخته
درآمد به شمشیر بازی چو برق
ز سر تا قدم زیر پولاد غرق
پذیره شده شورش جنگ را
لحیفی برافکنده شبرنگ را
اگر چه دلی داشت چون خاره سنگ
نبود آزموده خطرهای جنگ
به تنهایی آن پیشه ورزیده بود
ز شمشیر دشمن نلرزیده بود
چو آن اژدها دم برانداختش
شکاری زبون دید بشناختش
سلاحی بر او دید بیش از نبرد
جل و جامهای بهتر از اسب و مرد
به یک ضربتش جان ز تن درکشید
به جل برقعش برقع اندر کشید
دگر روسیی بست بر کین کمر
همان رفت با او که با آن دگر
دلیر دگر جنگ را ساز کرد
به تیری دگر جان ازو باز کرد
به هر تیر کز شست او شد روان
به پهلو درآمد یکی پهلوان
به ده چوبه تیر آن سوار بهی
زده پهلوان کرد میدان تهی
دگر باره پنهان ز بینندگان
بیامد به جای نشینندگان
چنین چند روز آن نبرده سوار
به پوشیدگی حرب کرد آشکار
نبد هیچکس را دگر یارگی
که با او برون افکند بارگی
به جایی رسیدند کر بیم تیغ
پراکندگیشان درآمد چو میغ
شکیبی به ناموس میساختند
خیالی به نیرنگ میباختند