شبی چون سحر زیور آراسته

نظامی گنجوی – اسکندر نامه – شرف نامه – شماره 5

در سابقه نظم شرفنامه

شبی چون سحر زیور آراسته

به چندین دعای سحر خواسته

ز مهتاب روشن جهان تابناک

برون ریخته نافه از ناف خاک

تهی گشته بازار خاک از خروش

ز بانگ جرس ها بر آسوده گوش

رقیبان شب گشته سرمست خواب

فرو برده سر صبح صادق به آب

من از شغل گیتی برافشانده دست

به زنجیر فکرت شده پای بست

گشاده دل و دیده بر دوخته

به ره داشتن خاطر افروخته

که چون بایدم مطرحی ساختن

شکاری در آن مطرح انداختن

فکنده سرین را سراسیمه‌وار

چو بالین گوران به گوران نگار

سرم بر سر زانو آورده جای

زمین زیر سر آسمان زیر پای

قراری نه در رقص اعضای من

سر من شده کرسی پای من

به جولان اندیشه ی ره نورد

ز پهلو به پهلو شده گرد گرد

تن خویش در گوشه بگذاشته

به صحرای جان توشه برداشته

گه از لوح ناخوانده عبرت پذیر

گه از صحف پیشینگان درس گیر

چو شمع آتش افتاده در باغ من

شده باغ من آتشین داغ من

گدازنده چون موم در آفتاب

به مومی چنین بسته بر دیده خواب

مگر جادوان از من آموختند

که از موم خود خواب را دوختند

در آن رهگذرهای اندیشناک

پراکنده شد بر سرم مغز پاک

درآمد به من خوابی از جوش مغز

در آن خواب دیدم یکی باغ نغز

کز آن باغ رنگین رطب چیدمی

وزو دادمی هر که را دیدمی

رطب چین درآمد ز نوشینه خواب

دماغی پرآتش دهانی پرآب

برآورده مؤذن به اول قنوت

که سبحان حی الذی لایموت

برآمد زمن ناله ی ناگهی

کز اندیشه پر گشتم از خود تهی

چو صبح سعادت برآمد پگاه

شدم زنده چون باد در صبحگاه

شب افروز شمعی برافروختم

وز اندیشه چون شمع می‌سوختم

دلم با زبان در سخن پروری

چو هاروت و زهره به افسونگری

که بی شغل چندین نباید نشست

دگر باره طرزی نو آرم به دست

نوایی غریب آورم در سرود

دهم جان پیشینگان را درود

برآرم چراغی ز پروانه‌ای

درختی برآرایم از دانه‌ای

که هر کافکند میوه‌ای زان درخت

نشاننده را گوید ای نیک بخت

به شرطی که مشتی فرومایگان

ندزدند کالای همسایگان

گرفتم سرتیز هوشان منم

شهنشاه گوهر فروشان منم

همه خوشه چینند و من دانه‌کار

همه خانه پرداز و من خانه‌دار

برین چار سو چون نهم دستگاه

که ایمن نباشم ز دزدان راه

که دارد دکانی در این چار سو

که رخنه ندارد ز بسیار سو

چو دریا چرا ترسم از قطره دزد

که ابرم دهد بیش ازان دست مزد

اگر برفروزی چو مه صد چراغ

ز خورشید باشد برو نام داغ

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها