بیا ساقی آن می‌که جان پرورست

نظامی گنجوی – اسکندر نامه – شرف نامه – شماره 48

مناظره ی نقاشان رومی و چینی

ساقی نامه

بیا ساقی آن می‌که جان پرورست

به من ده که چون جان مرا درخورست

مگر نو کند عمر پژمرده را

به جوش آرد این خون افسرده را

 

داستان

یکی روز خرم‌تر از نوبهار

گزیده‌ترین روزی از روزگار

به مهمان شه بود خاقان چین

دو خورشید با یکدگر همنشین

ز روم و ز ایران و از چین و زنگ

سماطین صفها برآورده تنگ

به می چهره ی مجلس آراسته

ز روی جهان گرد برخاسته

دران خرمیهای با ناز و نوش

رسیده ز لب موج گوهر به گوش

سخن می‌شد از کار کارآگهان

که زیرک‌ترین کیستند از جهان

زمین خیز هر کشور از دهر چیست

به هر کشور از پیشه‌ها بهر چیست

یکی گفت نیرنگ و افسونگری

ز هندوستان خیزد ار بنگری

یکی گفت بر مردم شور بخت

ز بابل رسد جادوییهای سخت

یکی گفت کآید گه اتفاق

سرود از خراسان و رود از عراق

یکی گفت بر پایه ی دسترس

زبانورتر از تازیان نیست کس

یکی گفت نقاشی اهل روم

پسندیده شد در همه مرز و بوم

یکی گفت نشنیدی از نقش بین

که افسانه شد در جهان نقش چین

ز رومی و چینی در آن داوری

خلافی برآمد به فخر آوری

نمودند هر یک به گفتار خویش

نموداری از نقش پرگار خویش

بر آن شد سرانجام کار اتفاق

که سازند طاقی چو ابروی طاق

میان دو ابروی طاق بلند

حجابی فرود آورد نقشبند

بر این گوشه رومی کند دستکار

بر آن گوشه چینی نگارد نگار

نبینند پیرایش یکدگر

مگر مدت دعوی آید به سر

چو زان کار گردند پرداخته

حجاب از میان گردد انداخته

ببینند کز هر دو پیکر کدام

نوآیین‌تر آید چو گردد تمام

نشستند صورتگران در نهفت

در آن جفته ی طاق چون طاق جفت

به کم مدت از کار پرداختند

میانبر ز پیکر برانداختند

یکی بود پیکر دو ارژنگ را

تفاوت نه هم نقش و هم رنگ را

عجب ماند از آن کار نظارگی

به عبرت فرو ماند یکبارگی

که چون کرده‌اند این دو صورت نگار

دو ارتنگ را بر یکی سان گزار

میان دو پرگار بنشست شاه

در این و در آن کرد نیکو نگاه

نه بشناخت از یکدگر بازشان

نه پی برد بر پرده ی رازشان

بسی راز از آن در نظر باز جست

نشد صورت حال بر وی درست

بلی در میانه یکی فرق بود

که این می‌پذیرفت و آن می‌نمود

چو فرزانه دید آن دو بتخانه را

بدیع آمد آن نقش فرزانه را

درستی طلب کد و چندان شتافت

کزان نقش سر رشته‌ای باز یافت

بفرمود تا در میان تاختند

حجابی دگر در میان ساختند

چو آمد حجابی میان دو کاخ

یکی تنگدل شد یکی رو فراخ

رقمهای رومی نشد زآب و رنگ

برآیینه ی چینی افتاد زنگ

چو شد صفه ی چینیان بی نگار

شگفتی فرو ماند از آن شهریار

دگر ره حجاب از میان برکشید

همان پیکر اول آمد پدید

بدانست کان طاق افروخته

به صیقل رقم دارد اندوخته

در آن وقت کان شغل می‌ساختند

میانه حجابی برافراختند

به صورتگری بود رومی به پای

مصقل همی کرد چینی سرای

هر آن نقش کان صفه گیرنده شد

به افروزش این سو پذیرنده شد

بر آن رفت فتوی در آن داوری

که هست از بصر هر دو را یاوری

نداند چو رومی کسی نقش بست

گه صقل چینی بود چیره دست

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها