نظامی گنجوی – اسکندر نامه – اقبال نامه – شماره 52
انجامش روزگار نظامی
مغنی نامه
مغنی ره رامش جان بساز
نوازش کنم زان ره دلنواز
چنان زن نوا از یکی تا به صد
که در بزم خسرو زدی باربد
داستان
نظامی چو این داستان شد تمام
به عزم شدن نیز برداشت گام
نه بس روزگاری برین برگذشت
که تاریخ عمرش ورق در نوشت
فزون بود شش مه ز شصت و سه سال
که بر عزم ره بر دهل زد دوال
چو حال حکیمان پیشینه گفت
حکیمان بخفتند و او نیز خفت
رفیقان خود را به گاه رحیل
گه از ره خبر داد و گاه از دلیل
بخندید و گفتا که آمرزگار
به آمرزشم کرد امیدوار
زما زحمت خویش دارید دور
شما وینسرا ما و دارالسرور
درین گفتگو بد که خوابش ربود
تو گفتی که بیداریش خود نبود