مغنی درین پرده ی دیرسال

نظامی گنجوی – اسکندر نامه – اقبال نامه – شماره 49

انجامش روزگار بلیناس

مغنی نامه

مغنی درین پرده ی دیرسال

نوایی برانگیز و با او بنال

مگر بر نوای چنین ناله‌ای

فروبارد از اشک من ژاله‌ای

 

داستان

بلیناس را چون سرآمد جهان

چنین گفت در گوش کارآگهان

که هنگام کوچ آمد اینک فراز

به جای دگر می‌کنم ترکتاز

گلین خانه ای کو سرای منست

نه من هیکلی دان که جای منست

به این هفت هیکل که دارد سپهر

سرم هم فرو ناید از راه مهر

من آن اوج گردون پنا خسروم

که در خانه می‌آیم و می‌روم

گهی در خزم غنچه‌ای را به کاخ

گهی بر پرم طاوسی را به شاخ

پریوارم از چشمها ناپدید

به هر جا که خواهم توانم پرید

شد آمد به قدر زمان کی کنم

زمان را کجا پی نهم پی کنم

چو کوشم نهم بر سر سدره پای

چو خواهم کنم در دل صخره جای

به دشت و به دریا توانم گذشت

هم الیاس دریا و هم خضر دشت

جز این هر چه یابی در ایوان من

نه من همنشینیست بر خوان من

من آنم که خواهم شدن برفراز

برون دان ز من هر چه یابند باز

چو گفت این ترنم به آواز نرم

سوی همرهان بارگی کرد گرم

برآسود از آشوبهای جهان

که جشنی بود مرگ با همرهان

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest


0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها