شعر نخست :
شاید اگر
کمی از خودم را
برای خودم کنار می گذاشتم
حالا می توانستم روی پاهایم بایستم
من اما
همه اَم را صرف تو کرده بودم
چشمم ، دستم ، قلبم
من ، زنده زنده اعضای زیادی را
عاشقانه به تو اهدا کرده بودم
تو اما
قلبت ، دستت ، چشمت را
به دیگری پیوند زدی و رفتی
حالا روزهای زیادیست
خاطره ها موریانه شده اَند
و به جان بی جان من افتاده اند .
شعر دوم :
نگران من نباش
مشغول فراموش کردنت هستم
دارم به دوست نداشتنت فکر می کنم
به اینکه چند روزی
اگر با چشمهایم کاری نداشته باشی
شاید بتوانم خودم را
قطره قطره از تو خالی بکنم .
دلواپس من نباش
آنقدر بزرگ شده ام
که بی آنکه در ازدحام آدمها
دستم را بگیری ، گم نشوم
آنقدر قد کشیده ام
که بتوانم زمین را زیر پا بگذارم
و سهمم را از آسمان بردارم .
مرا به خودم بسپار
دلم را می تکانم از غبار خاطره ها
باز می کنم گره ی کور بغض ها را
دوباره از این کلاف سر در گم
یک ” منِ ” تازه می بافم
نگران من نباش !
شعر سوم :
نمی دانم
در کجای عشق ایستاده ام ؟
خوب است یا بد ؟
اما دلم دیگر برایت تنگ نمی شود
نمی تپد
نم نم
به لطف گریه از غم گذشته ام
من به ترک عادت ها
عادت کرده ام
بر گشته ام به اول اول آشنایی
به همان روزهای بی تویی
تنهایی
تنهایی
تنهایی .
شعر چهارم :
پناه می برم به عشق از شر چشمهایت
از وسوسه ی آن نگاه های زلزله خیز
از تو به تو می گریزم
آنگاه که با رستاخیز واژه ها
راه می افتی و قیامت به پا می کنی
در شعرهایم پناه می برم
به شعر به واژه هایی که در وصف تو
وحی می شود
در شیپورِ قلم می دمم
وَ تو چه می دانی
آن دم که خاطره ها از گورِ سینه بر می خیزند
چگونه لرزه بر اندام کاغذها می اندازند
قسم به عشق
آنگاه که مرا با چشمهای تو محشور می کند .
شعر پنجم :
گاهی هم به خودت سر بزن
حالِ چشمهایت را بپرس
و دستی به سر و روی احساست بکش
رو به روی آیینه بایست
و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر
و با صدای بلند به خودت بگو :
که تو تنها دارایی من هستی
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی
تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم .
برای خودت وقت بگذار
با مهربانی دستت را بگیر
و به هوای آزاد ببر
نگذار احساس تنهایی کنی
نگذار ابرهای سیاه
چشمهایت را از پا دربیاورد
مطمئن باش
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهی شد .
اشعار کوتاه :
عشقت
داغ بزرگی بود
که روزگار
بر دل و پیشانی ام گذاشت
حالا تو بگو
با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام
چگونه می توانم
دست دوست داشتن کسی را
دوباره بفشارم ؟
*****
من
عادت کرده ام
هر صبح
قبل از باز شدن چشم هایم
دوستت داشته باشم
و برایم مهم نباشد که تو
در کجای این شهر شلوغ
به فراموش کردنم مشغول هستی .
*****
آغوش من
فرودگاه فرودهای اضطراری توست
هر جا آسمانت ابری شد
یا که بالت زخمی
بازوهای من
به روی تو باز است هنوز
فرود بیا پرنده ام !
فرود بیا !
*****
لب های تو فقط
برای خنده و بوسه
و عاشقانه حرف زدن
آفریده شده است
پس بخند و ببوس و بگو
عاشقانه ترین حرفهای جهان را .
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،شعر نو،شعر کوتاه،مينا آقازاده.