شعر نخست :
در ایستگاه آخر
سکوت طولانیتر است
معادلهی پیچیدهای نیست
خوشبختی آنقدرها صمیمی نبود
که مرا با نام کوچکم صدا بزند
با هم به خانه برگردیم
به گلدانها آب بدهیم
برای قناریها دانه بریزیم
و خیال کنیم
دستهای مهربان زندگی
کسی را به قربانگاه نخواهد برد .
بن بستها مرا میشناسند
و کابوسهای مچاله را
روی صندلیهای اتوبوس
معادلهی پیچیدهای نیست
مرگ از گلوی قناریها بیرون میریزد
و از گلوی همهی قربانیها
کم حرفیهایم را به دل نگیر
مرگ با حنجره رابطه دارد .
شعر دوم :
از شب حرف می زنم
نور از درون حافظه ام رد می شود
چشم ها
خیره
هزار چشم
پیاده رو سایه سایه، مرا جا می گذارد
می رود سهمیه اش را بگیرد
حرفی برای گفتن نمانده
زمین
همچنان در بهت خاکستری ات می چرخد
و من اشک هایم را جیره بندی کرده ام
برای قرن های بدون تو
آزادی شمع کوچکی بود
هر پروانه ای که به آن نزدیک شد
قبل از بوسه ی اول سوخت .
شعر سوم :
شاخه گلی که به تنهاییام بو برده بود
در فاصلهی بین دستهایمان خشکید
هیس !
قهوهات را بخور
و آرامش این شعر را به هم نزن
از سطر بعد
به خانه بر میگردم
و آرزوهایم را
در صف اتوبوس جا میگذارم
فردا
روز جهانی خوشبختی ست !
زنگ بزن
و جوری که صدایت را نشناسم
خداحافظی کن .
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،شعر نو،مهسا زهيري.