دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ

حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 68

دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ

قانع به تماشاست ز گلزار و دگر هیچ

دارم ز تو امید که از بعد وفاتم

آیی به مزارم همه یک بار و دگر هیچ

بس ناوک دلدوز تو آمد به من ای گل

خواهد دمد از تربت من خار و دگر هیچ

ای مرغ چه گویم که بگوییش غرض فهم

حسرت زده بنشین لب دیوار و دگر هیچ

در لوح وجود از همه نقشی که نگارند

بینم الف قامت دلدار و دگر هیچ

بلبل به چمن خوشدل و قمری به سر سرو

در هر دو جهان ما و غم یار و دگر هیچ

بیجاست مداوای طبیبان، بچشانم

یک شربت از آن لعل شکر بار و دگر هیچ

مهر تو کجا وین دل چون ذره به تمثیل

تو یوسف و ما زال خریدار و دگر هیچ

پندی شنو از بنده و برخور ز خداوند

هرگز دلی از خویش میازار و دگر هیچ

گر هست هوایت که خوری آب حیاتی

بر باد ده این پرده ی پندار و دگر هیچ

اسرار اگر محرم اسرار نهانی

در کون و مکان یار ببین یار و دگر هیچ

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها