شهر پر آشوب و غارت دل و دین است

حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 41

شهر پر آشوب و غارت دل و دین است

باز مگر شاه ما به خانه زین است

آینه ی روست یا که جام جهان بین

آتش طور است با شعاع جبین است

با که توان گفت این سخن که نگارم

شاهد هر جایی است و پرده نشین است

شه تویی ای دوست در قلمرو دلها

کشور جانها تو را به زیر نگین است

خسروی عالمم به چشم نیاید

گر تو اشارت کنی که چاکرم این است

بر سر بالین بیا که آخر عمر است

رخ بنما کاین نگاه بازپسین است

خون به دل ما کنی به خاطر دشمن

جان من آیین دوستی نه چنین است

ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا

باشد اگر حاصلی ز عمر همین است

هر که به روی تو دید زلف تو گفتا

کفر بدین همچو شب به روز قرین است

نیست چو بی نور لطف نار جلالت

نار تو خواهم که رشک خلد برین است

درخورم اسرار تنگنای جهان نیست

مرغ دلم شاهباز سدره نشین است

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها