حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 24
اختران پرتو مشکوة دل انور ما
دل ما مظهر کل، کل همگی مظهر ما
نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم
نه فلک در دَوَرانند به دور سر ما
بر ما پیر خرد طفل دبیرستان است
فلسفی مقتبسی از دل دانشور ما
گرچه ما خاک نشینان مرقع پوشیم
صد چو جم خفته به دریوزه گری بر در ما
چشمه ی خضر بود تشنه شراب ما را
آتش طور شراری بود از مجمر ما
ای که اندیشه ی سر داری و سر میخواهی
به کدوئی است برابر سر و افسر بر ما
گو به آن خواجه هستی طلب زهد فروش
نبود طالب کالای تو در کشور ما
بازی بازوی نصریم نه چون نسر به چرخ
دو جهان بیضه و فرخی است به زیر پر ما
ماه گر نور و ضیا کسب نمود از خورشید
خور بود مکتسب از شعشعه ی اختر ما
خسرو ملک طریقت به حقیقت ماییم
کله از فقر به تارک ز فنا افسر ما
عالم و آدم اگر چه همگی اسرارند
بود اسرار کمینی ز سگان در ما