حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 180
الا یا نفس! غزتک الامانی
چو صنعان تا به کی این خوکبانی؟
رفیقانت کشش دارند و کوشش
و کم فیک التقاعد و التوانی
به ترسا زاده ی طبعی گرفتار
بدار القدس یهواک الغوانی
همه اهل حرم در انتظارت
بکلیّاء شیدت المبانی
کتاب دیو کردی نامه ی حق
و قد نبذت سدی سبع المثانی
تو اینجا تن زده تنها نشسته
حمام القدس تهتف بالاغانی
تو دانی شاه قدست همنشین است
تدانی انت دیدان الادانی
دلا گر گلشن ار گلخن ز خود جوی
فنارک او جنانک فی الجنانی
هر آن روحی که پاک از لوث طبع است
جنان فی جنان فی جنانی
ولی طبعی که دور از نور روح است
هوان فی هوان فی هوانی
بیا فرمان ببر فرماندهی کن
اطع تطلع بمرقی کن فکانی
خریداران یوسف را ببایست
بدر العین منتظم الجمانی
که هر کاسد قماشی نیست لایق
لیوسف ماله فی الکون ثانی
الا یا ساقیاً خمراً طهوراً
به یاد دوست بخشا دوستگانی
نیابد ره به اسرار حق الا
اسیر العشق فی الاسرار فانی