شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا

حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 16

شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا

گدای خاک نشینی شو از در فقرا

گر آرزوست تو را فیض جام جم بردن

بکش به میکده دردی ز ساغر فقرا

به نجم ثابت و سیّار گنبد دوّار

رسد فروغ ز فرخنده اختر فقرا

ببر به منظر کامل عیارشان مس قلب

که خاک تیره شود زر ز منظر فقرا

همی دهند و ستانند خسروان را تاج

بود دو کون عطای محقر فقرا

گرت بر آینه ی دل نشسته زنگ خلاف

بکن مقابله با رای انور فقرا

مبین مرقع خاکی چه در وی اخگرهاست

نهفته اند به خاکستر آذر فقرا

چو ملک تن بود اقلیم دل قلمروشان

اگرچه تاج نمد باشد افسر فقرا

بر اهل فقر مکن فخر خواندی ار ورقی

به سینه لوحه ی دل هست دفتر فقرا

کنند شیر فلک رام همچو گاو زمین

اگرچه مثل هلال است پیکر فقرا

گرت هواست که عین الحیوة ظلمت چیست

سواد دیده در آن خاک معبر فقرا

مرا به دولت فقر آن دلیل روشن بس

که فخر میکند از فقر سرور فقرا

بود چو فقر سیه کردن خودی ز وجود

چو خال گونه بود زیب و زیور فقرا

ز فخر پا نهد اسرار بر فراز دو کون

نهند نام گراو را سگ در فقرا

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها