دزدی کیسه زر ملانصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد.تا خواست ماجرا را شرح دهد مردی وارد شد و نزد قاضی نشست.ملا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد.
روز بعد مردم دیدند که ملا فریاد میزند که :” آی مردم کیسه ام ، کیسه ام را یافتم ” !
از او سوال کردند که چگونه بدون حکم قاضی کیسه را یافتی ؟
ملا خنده ای کرد وگفت :
در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد،بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم،منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم.امروز در بیابان دیدم که داروغه از اسب افتاده ، گردنش شکسته ، و کیسه زر من به کمر بسته.پس کیسه ام را برداشتم !
واژگان کلیدی : داستان کوتاه،داستانک،داستانی،قصه،درباره توضیح تعریف،ملانصرالدین خنده دار طنز جالب و زیبا،بهترین زیباترین،قاضی دزد،شریک،حکایت،قاضی گناهکار مجرم.