داستان کوتاه ملانصرالدین و کیسه زر

دزدی کیسه زر ملانصرالدین را ربود‌، وی شکایت نزد قاضی برد.تا خواست ماجرا را شرح دهد مردی وارد شد و نزد قاضی نشست.ملا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد.

روز بعد مردم دیدند که ملا فریاد میزند که :” آی مردم کیسه ام ، کیسه ام را یافتم ” !

از او سوال کردند که چگونه بدون حکم ‌قاضی کیسه را یافتی ؟

ملا خنده ای کرد وگفت :

در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد،بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم،منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم.امروز در بیابان دیدم که داروغه از اسب افتاده ، گردنش شکسته ، و کیسه زر من به کمر بسته.پس کیسه ام را برداشتم !


واژگان کلیدی : داستان کوتاه،داستانک،داستانی،قصه،درباره توضیح تعریف،ملانصرالدین خنده دار طنز جالب و زیبا،بهترین زیباترین،قاضی دزد،شریک،حکایت،قاضی گناهکار مجرم.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها