شمس مغربی – غزل شماره 77
اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد
جمال روی تو را هیچ عز و ناز نباشد
ز سوز عاشق بیچاره است ساز جمالت
جمال را اگر آن سوز نیست ساز نباشد
به پیش ناز تو گر ما نیاوریم نیازی
میان عاشق و معشوق امتیاز نباشد
به عشق ماست به طرز جمال حسن تو دائم
لباس حسن تو را به از این طراز نباشد
کجا شود به حقیقت عیان جمال حقیقت
اگر مظاهر و آیینه مجاز نباشد
مجوی در دل ما غیر دوست زانکه نیابی
از آنکه دردل محمود جز ایاز نباشد
نوازشی نتوان از کسی دگر طلبیدن
اگرچنانکه دلارام و دلنواز نباشد
به پیش عقل مگوی قصه های عشق که آن را
قبول می نکند آنکه عشق باز نباشد
برای این دل بیچاره مغربی تو نگویی
چه چاره سازم اگر یار چاره ساز نباشد