شمس مغربی – غزل شماره 103
از سوادالوجه فی الدارین اگر داری خبر
چشم بگشا و سجمال فقر و کفر ما نگر
از سواد اینچنین کفر مجازی مردوار
سوی دارالملک از کفر حقیقی کن سفر
کفر باطل حق مطلق را به خود پوشیده نیست
کفر حق خود را به حق پوشیده نیست ای پر هنر
تا تو در بند خودی حق را به خود پوشیده ای
با چنین کفری ز کفر ما کجا یابی اثر
چون به حق پوشیده گردی آنگهی کافر شوی
چون شوی کافر ز ایمان آن زمان یا بی خبر
آنکه از سرچشمه ی کفر حقیقی آب خورد
بحر کفر هر دو عالم بود پیشش چون سمر
چون به کلی گشت در شمس حقیقی مستتر
بدر گردید از ظهور نام خوشید آن قمر
کفر احمد چیست در شمس احد مخفی شدن
چیست طاها مظهر کل ظهور نور خور
پس بگوید کاف کفر ما ز طاها برتر است
آنکه باشد از معانی و حقایق بهره ور
ای که در بند قبول خاص و عامی روز و شب
کفر و ایمان را رها کن نام این معنی مبر
کفر و ایمان چون حجاب راه حق دان ای پسر
رو بسان مغربی از کفر و ایمان درگذر