غزلی از مسعود فرزاد

 

ای رانده ز هر در،به در رحمت ما آی

امید خود از خلق ببر،سوی خدا آی

درمانی اگر می طلبی بهر خود ای جان

از خیر دوا بگذر و زی دار شفا آی

این قافله،بی قافله سالار نباشد

ای گمشده ! با رهبری بانگ درا آی

تا با خودی از رحمت ما بهره نگیری

خواهی که به رحمت رسی از خویش جدا آی

صد لجّه ی کشتی شکن از پیش تو تا ماست

گر شوق رهت هست،سوی ما به شنا آی

دانی چو به ما روی بیاری چه بیابی؟

آسودگی جان و تن از درد و بلا آی

در کوه اگر مرد ندا آی برارد

پاسخ دهد او را ز دل کوه صدا آی


واژگان کلیدی: اشعار مسعود فرزاد،نمونه شعر مسعود فرزاد،شاعر مسعود فرزاد،شعرهای مسعود فرزاد،شعری از مسعود فرزاد،یک شعر از مسعود فرزاد،غزل مسعود فرزاد،غزلیات مسعود فرزاد،غزل های مسعود فرزاد،غزلی از مسعود فرزاد،مسعود فرزاد شاعر و نویسنده متولد شهر سنندج استان کردستان،شاعر سنندجی،شعر شاعر سنندجی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها