ای رانده ز هر در،به در رحمت ما آی
امید خود از خلق ببر،سوی خدا آی
درمانی اگر می طلبی بهر خود ای جان
از خیر دوا بگذر و زی دار شفا آی
این قافله،بی قافله سالار نباشد
ای گمشده ! با رهبری بانگ درا آی
تا با خودی از رحمت ما بهره نگیری
خواهی که به رحمت رسی از خویش جدا آی
صد لجّه ی کشتی شکن از پیش تو تا ماست
گر شوق رهت هست،سوی ما به شنا آی
دانی چو به ما روی بیاری چه بیابی؟
آسودگی جان و تن از درد و بلا آی
در کوه اگر مرد ندا آی برارد
پاسخ دهد او را ز دل کوه صدا آی
واژگان کلیدی: اشعار مسعود فرزاد،نمونه شعر مسعود فرزاد،شاعر مسعود فرزاد،شعرهای مسعود فرزاد،شعری از مسعود فرزاد،یک شعر از مسعود فرزاد،غزل مسعود فرزاد،غزلیات مسعود فرزاد،غزل های مسعود فرزاد،غزلی از مسعود فرزاد،مسعود فرزاد شاعر و نویسنده متولد شهر سنندج استان کردستان،شاعر سنندجی،شعر شاعر سنندجی.