شعر نخست :
روی موهات دست می کشم و باز تاریخ می شود تکرار
بوی بوشهر می دهد لبهات، چشم هایت تسلسل قاجار
غیر تو هیچکس نمی فهمد درد جغرافیایی من را
غیر تو هیچکس نمی داند که چه رفته ست بر سرم انگار
شرم شرجی گرفته ای مانده در من از سالهای خیلی دور
توی پیراهن تو می خوابم با همین شرمساری بسیار
رد خون ، رد زخمه های جنون سوگواریم تا همین اکنون
پشت مردان جنگل مدفون، بعد دریادلانی از دلوار
شعر میراث واره ای خونی ست، شعر جغرافیای مجنونیست
هیچ کس بی دلیل شاعر نیست، خوب من! بی دلیل شعر ببار
محو خورشید خسته ی بندر، گیج فنجان قهوه های قجر
پشت خون لخته های ” تنگه صفر ” دل به انگشتهای من بسپار
شعر دوم :
شهریور سیاه کدامین سال جامانده تا همیشهی الانت
خونوارههای جنگ جهانی را پیچیدهاند در تن عریانت
تاریخ تن به تن شدن ما را در لا به لای پیرهنت حک کن
بگذار نسل بعد من و ما هم چیزی بداند از شب پایانت
پیراهنت چقدر پریشان است، عریانیات دلالت باران است
در خلسههای خیس تنم جاریست رد غزل نویسی دستانت
شب پرسههای کافه به دوشیهام از چشم قهوهای تو سرشار است
بانوی بی دلیل! سرانجامم افتاده در حوالی فنجانت
این روز را به خاطرهات بسپار، هرچند غرق خستگی و تکرار
نگذار پاره پاره شود، نگذار! رویای تکه تکهی تهرانت
خرداد سال خون و جنون بودی، شهریور نشسته به خون بودی
تا چند سال بعد؟ بگو بانو! خون جاری است توی خیابانت؟
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،مزدك موسوي.