مخفی بدخشی – غزل شماره 53
افسانه ی عشق
به خوبی روی خوبش دیده بودم
ز خوبان جمله دل ببریده بودم
نچیدم دانه ی خال لبش را
به دام طره اش پیچیده بودم
به افسون های عشقش دل نهادم
بلای هجر را نادیده بودم
نهادم دل به عهد سست خوبان
غلط کردم خطا فهمیده بودم
ز رشک بهله بر موی میانش
چو بر مو گرد خود پیچیده بودم
چو می گریم مخند ای گل که من هم
یکی بر گریه ای خندیده بودم
من این بخت بد بر گشته ی خود
ز اول مخفیا سنجیده بودم