مخفی بدخشی – غزل شماره 29
بهارستان استغنا
گشت تا آن سرو گلرخسار با اغیار یار
روز و شب دارم چو بلبل ناله های زار زار
نخل عجزم در بهارستان استغتای او
دارد از خون جگر از آه آتشبار بار
ماه نو از رشک ابروی تو شد زیر سحاب
گل ز شرم عارضت افتاده در گلزار زار
گر روم من بی تو اندر باغ بر دل میرسد
رنج از نارنج و داغ از لاله وز انار نار
پیش گیسویش مگو ای دل سخن از مشک ناب
کی دهم زان زلف عنبربو به صد تا تار تار
داغ ناسوری که بر دل داشتم از سالها
زابرویش دو بود از خطش شود ناچار چار
شکوه از دست رقیبان کردنت بی جا بود
مخفی هر دردی که در دل داری از دلدار دار