بی دوستان مرا به گلستان چه حاجت است 

مخفی بدخشی – غزل شماره 14

کار عشق

بی دوستان مرا به گلستان چه حاجت است

دارم چو لاله داغ به بستان چه حاجت است

از آب دیده ساغر عیشم لبالب است

جام شراب و مجلس رندان چه حاجت است

غم میکشد مرا و شفا هم ز لطف اوست

این درد را به ناز طبیبان چه حاجت است

تا کی نهان خورم غم عشق و فراق دوست

دل خون چوغنچه شد لب خندان چه حاجت است

چون شمع اشکبار خموشی است کار عشق

ای عندلیب اینهمه افغان چه حاجت است

انصاف نیست ورنه کجا سرو قد او

نسبت به سرو قامت جانان چه حاجت است

تکلیف دوست را غرض آزردن من است

مخفی مرا به بزم رقیبان چه حاجت است

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها