مخفی بدخشی – غزل شماره 13
دولت جاوید
مگر ز روی خود آن نازنین نقاب گرفت
که خود ز شرم به رخ دامن سحاب گرفت
عرق نگر به رخ آتشین او نازم
به صانعی که ازین برگ گل گلاب گرفت
به خود گداخت قمر تا هلال شد از رشک
چرا که دولت پا بوس او رکاب گرفت
چو مه که روشنی از آفتاب می گیرد
ز پرتو رخ تو نور آفتاب گرفت
بکند خیمه ی راحت ز ملک دل آرام
که سیل اشک فرو ریخت جای خواب گرفت
ببردم از دل صد چاک شانه ی زلفش
گرفت تحفه ام اما به پیچ و تاب گرفت
که کرد دولت جاوید را به کف مخفی؟
کسی که دامن آل ابوتراب گرفت