مخفی بدخشی – سایر اشعار شماره 8
مثنوی
خداوندا تو رحمان و رحیمی
خداوندا تو خلاق و کریمی
خداوندا تو ستار العیوبی
خداوندا تو غفار الذنوبی
اگر باشد یکی نام تو قهار
دگر اسم تو رحمان است و ستار
الهی پر گناه و رو سیاهم
ضعیف و عاجز و گم کرده راهم
اگر خود را بگویم بنده هستم
ز نام بندگی شرمنده هستم
نکردم بندگی آخر چه گویم
تو در محشر مریزان آبرویم
امید بنده ی عاصی به در گاه
بود لاتقنطوا من رحمة الله
اگر چه ناقص اندر عقل و دینم
تو میدانی عقاید و یقینم
شناسم ذات پاکت را یگانه
تویی یکتا و بی چون و چرا نه
بحمدالله که دینم هست اسلام
به جمع امت احمد برم نام
اگر طاعت نمی آید ز دستم
محمد مصطفی را پیروستم
قبولم گر کند از جمع امت
نسازد ناامیدم از شفاعت
همین می خواهم از درگاه حاجات
که حشرم ساز با اهل سعادات
به حق فاطمه خاتون جنت
بمیرانم به ایمان سلامت
به حق آن و اولاد پیامبر
مکن شرمنده ام در روز محشر
به حق حرمت اصحاب و یاران
گرفتارم مکن در چنگ شیطان
به حق جمله ازواج مطهر
مکن دلبسته ام با نفس کافر
ضعیف و عاجز و گمراه و نادان
ز کار خود پشیمانم پشیمان
به هر کاری همی خواهم رضایت
سر تسلیم دارم بر قضایت
گذشت عمر عزیزم تا به هفتاد
نکردم از خدای خویشتن یاد
ملایک تا کی از بار گناهم
نویسد مخفی عصیان پناهم