شعر نخست :
از همان روزی که بی من زیر باران تر شدی
آتش پنهان شده در زیر خاکستر شدی
از نگاهم رود بی تابی به راه افتاد و تو
قطره ای بودی که کم کم سیل ویرانگرشدی
با جدایی از من و با بی خیالی های خود
عاشقی کردی و از قبلا کمی بهتر شدی
رفته رفته بوی سیگار و نگاه و فتنه ها
شاهدی می شد که چون دیوانه ها خودسرشدی
در توهم از بهشت پیش رو گفتی و باز
آیه ای آورده و ناخوانده پیغمبر شدی
با رها بودن میان گله های دهکده
مثل چوپان در نهایت قاتلی دیگرشدی
گفتگو با تو همیشه آخر دیوانگیست
چون که با زیبایی ات در این غزل محشر شدی
شعر دوم :
تصور کن که دلدارت همان پیغمبری باشد
که در کار رسالت شهره اش ویرانگری باشد
تصور کن که دیوانه شوی از موج گیسویی
که با حکم فقیهی در حصار روسری باشد
برقصانی تمام واژه ها را در غزلهایت
اگرچه میل معشوقه به رقص بندری باشد
بخواهی و بخواهد نبض رگهایت شود اما
به اجبار پدر گاهی به فکر دیگری باشد
نفهمیدم چرا بین همه باید طلوع من
خلاف انتظارم مبهم و خاکستری باشد
خودم را می فریبم مثل محبوسی که در ذهنش
به دنبال فرار و روزگار بهتری باشد
مبادا منتظر باشی که در پایان شعر من
ببینی قافیه هرگز به نام دختری باشد
واژگان کلیدی: اشعار ،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر،غزل غزلیات غزل های غزلی از،محمد ميرزازاده اراني.