روز گرسنگی سرمان را فروختیم
نان خواستیم، خنجرمان را فروختیم
چون شمع نیم مرده به سوسوی زیستن
پسمانده های پیکرمان را فروختیم
از ترس پیرکش شدن ریشهای کثیف
صد شاخه تناورمان را فروختیم
غیرت نبود تا بزند پشت دست حرص
ما کودکانه باورمان را فروختیم
در چشم گرگ خیره مشو ای پدر که ما
پیراهن برادرمان را فروختیم
دروازه باز و بسته چه توفیر میکند
وقتی نگاه بردرمان را فروختیم
واژگان کلیدی: اشعار محمد علی جوشایی،نمونه شعر محمدعلی جوشایی،شاعر محمد علی جوشای،شعرهای محمد علی جوشایی،شعری از محمد علی جوشایی،یک غزل از محمد علی جوشایی،غزلیات محمد علی جوشایی،غزل های محمد علی جوشایی،غزلی از محمد علی جوشایی،شاعر کرمانی،شاعر اهل شهرستان بم،شاعر استان کرمان،ابراهیم محمدعلی جوشایی،شاعر بمی..