شعر نخست :
آن قدرها هم که می گفتند حالم بد نشد
اشکهایم مثل بارانی که می بارد نشد
گفته بودی لحظه ها بی تو پر از دلشوره است
بی تو بودن باعث ایجاد جزر و مد نشد
هر نسیم از سوی گندمزار موهایت وزید
تندبادی که چنین بی وقفه می تازد نشد
باختن های مکرر را پذیرفتم ولی
قلب من ، بازیگر عشقی که می بازد نشد
باورم از جنس دریا بود و فرداها ، ولی
آرزوهایی که از تو شعر می سازد نشد
گفته ای انگور چشمان تو مستی آور است
پس چرا فتوای چشمت هر چه فرماید نشد ؟
قبله ی صد کاروان شد سومنات چشم تو
پس چرا هندوی قلبم راهی معبد نشد؟
باورم شد چاره ی من دیدن روی تو بود
پس چرا آنچه دل تنگ تومیخواهد نشد؟
پشت هر سیلاب اشکم حسرت ” یاس خیال ”
تکیه کردم بر غرورم گرچه هرگز سد نشد
گفته بودم آنچه میخواهد دل تنگت بگو
آنچه می بایست گفتی ، آنچه می باید نشد
شعر دوم :
قایقم کو که به آشوب کشم دریا را
انتظاری به بلندای شب یلدا را
کوچه هایی که بدون تو همیشه تاریک
مرگ تدریجی و نابودی رویاها را
آخرین رهگذر و حنجره ای بغض آلود
کوچ تا قعر پریشانی غم افزا را
یک طرف ثانیه هایی به بلندای بغض
یک طرف پرسه زدن در مه ناپیدا را
باور خیس من و پنجره ی رو به غروب
غصه ی برکه و تنهایی پابرجا را
آخرین دغدغه و آنچه نباید می شد
پشت دروازه ی تردید تو و حاشا را
سیلی سرد غروری که فرو ریخت و برد
خاطرات من و رویای شقایق ها را
پیکر زخمی من ، پشت حصار باور
کی تحمل کند این عربده ی سرما را
با کدام چشم ببینم ، به کدامین ترفند
پشت پرچین غروب منظره ی فردا را ؟
با فروپاشی یک قلب پس از رفتن تو
چه کسی شانه زند زلف شب یلدا را
قصه ی ” یاس خیال ” ی که دوباره پژمرد
قایقم کو که به آشوب کشم دریا را
واژگان کلیدی: اشعار محمد جوکار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،محمد جوكار.