شعر نخست :
افتاده به شهریم که ویرانه ندارد
یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد
جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
گه گوشه آبادی و گه کنج خرابی
آسوده کسی کو دل دیوانه ندارد
من بودم و دل، کو سر افسانه ی ما داشت
فریاد که آن هم سر افسانه ندارد
آهسته رفیقان که به هر گام درین راه
گسترده دو صد دام و یکی دانه ندارد
عالم همه خود بیخود از آنند و گر نه
کاری به کس این نرگس مستانه ندارد
مستیم از این باده در این بزم که ساقی
می در قدح و باده به پیمانه ندارد
آیی پی تاراج دل مجمر و چیزی
جز نقش خیال تو درین خانه ندارد
شعر دوم :
گر به هر گوشه گذارند پی صید تو بندی
همه در بند بیاری و نیفتی به کمندی
به چه از دست تو نالم به چه پا از تو گریزم
که تو دست همه بربستی و از پای فکندی
تو گشاده رخ و چشم همه سوی تو، خدا را
گو بیارند و بر آتش بگذارند سپندی
نظر یار به غیر است، دریغا ز کمانی
منظر دوست بلند است، دریغا ز کمندی
تلخ کامان همه در آرزوی چاشنی تو
چند ای میوه ی شیرین تو برین نخل بلندی
به کدامین طرف ای سیل روانی تو که دیگر
خانه ای نیست که بنیاد وی از بیخ نکندی
شعر سوم :
نه گرفتار بود هر که فغانی دارد
ناله ی مرغ گرفتار نشانی دارد
راز عشق آن نبود کش به اشارت گوید
سر این نکته ی سربسته بیانی دارد
رحم بر جان خود از آه شرربارش کن
که به کف دامن تو سوخته جانی دارد
غیرتم پیش تو نگذاشت که گویم بد غیر
ورنه هر کس که ببینی تو زبانی دارد
شدم انگشت نما در همه ی شهر آیا
هر که ازچشم تو افتاد نشانی دارد
هر زمان بر سر راهی ز جفایت مجمر
میزند دادی و بر دست عنانی دارد
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،اثری از آثار،از دیوان،گزیده گزینه گلچین بهترین زیباترین،مجمر اصفهاني.