رهی معیری – مثنوی و منظومه
شماره 4
دوستی
ای فزاینده مقام هنر
نام تو جاودان چو نام هنر
نغمه ی دلکش تو حور سرشت
چون نوای فرشتگان بهشت
پرتو آتش نهانی تو
تابد از چشم آسمانی تو
برده چشم تو از دلارایی
جلوه ی آسمان مینایی
لب جان پرورت شکر ریز است
نفس گرمت آتش انگیز است
همچوی بوی گلی، به دمسازی
عندلیبی، به نغمه پردازی
گوهر مهر، در خزینه ی توست
موج دریا، درون سینه ی توست
از نگاه تو نور می بارد
شوق احساس و شور می بارد
مستم از بانگ عاشقانه ی تو
بوی عشق آید از ترانه ی تو
دردمندانه در برابر جمع
گریه و خنده می کنی چون شمع
گر نه شمع نیازمندانی
از چه گریان و از چه خندانی
گه شوی مست و گه به هوش آیی
گاه مستانه در خروش آیی
جان ما سرخوش از پیاله ی توست
دل ما آشنای ناله ی توست
من و تو همدل و هم آوازیم
ز آن که همسایه ایم و همرازیم
دل ما باشد آشیانه ی تو
خانه ما بود چو خانه ی تو
همجواری قوی ترین پایه است
دل همسایه پیش همسایه است
تا جهان است رسم یاری باد
دوستی باد و دوستداری باد