قصاب کاشانی – غزل شماره 22
تا نگاه دلفریبش در نظر دارد مرا
ز آرزوی هر دو عالم بیخبر دارد مرا
گاه در اوج ترقی گاه در عین زوال
ذرهپرور مهر رویش در نظر دارد مرا
من نمیدانم چه بد کردم که بخت واژگون
دور از این در چون دعای بیاثر دارد مرا
چشم مست ساقی از هر گردش پیمانهای
ریزه ی الماس گویی در جگر دارد مرا
استخوانم توتیا گردید از آفات دهر
کو نسیمی تا چو گرد از جای بردارد مرا
روز و شب چون رشته ی تسبیح دست انداز عشق
در سراغ یار در صد رهگذر دارد مرا
دور زآب و رنگ آن باغ و دلم گل میکند
این نهال خشک دائم بارور دارد مرا
چون فروغ شمع کافتد پرتوش شبها در آب
عکس رخسار تو روشن تا سحر دارد مرا
کی کشم قصاب دیگر منت بال هما
سایه ی شمشیر او تا جا به سر دارد مرا