قصاب کاشانی – غزل شماره 128
مگر تیر جفای یار پر در بسترم دارد
که امشب خواب راحت راه بر چشم ترم دارد
محبت اینقدر دارد به قتلم کز پس مردن
به جای خشت تیغش دست در زیر سرم دارد
مرا سوزاند و دست از دامن دل برنمیدارد
هنوز آن برق جولان کار با خاکسترم دارد
مراد دل بود پیمانهای از گردش چشمش
وگرنه اینقدر خونی که خواهد ساغرم دارد
به قربان تو، بیکس نیستم در کنج تنهایی
همان تیغ تو گاهی راه پایی بر سرم دارد
چو خار آشیان آن رشک طاووس از ره شوخی
گهی در زیر پا گاهی به زیر شهپرم دارد
مرا چون سوختی بوی عبیر از کلبهام بشنو
همان خال تو دود عنبرین در مجمرم دارد
چو باقی دار دیوانم به دور خطّ او قصاب
که حسن کافرستانش حساب دفترم دارد