قدسی مشهدی- غزل شماره 9
ز نقشِ کینه چو پاک است لوحِ سینۀ ما
به دوستی که تو هم دل بشو ز کینۀ ما
ز خیره چشمی خود سوختم، که یار امروز
هنوز در عرق است از نگاهِ دینۀ ما
ز اشتیاقِ خدنگ تو بعدِ مردن هم
شود نشانۀ تیر استخوان سینۀ ما
بلا بود دل آسوده، دردِ عشق کجاست؟
که سنگْ تازه کند عهدِ آبگینۀ ما
امید خوشدلی از ما مجوی ای همدم
که عشق داده به طوفانِ غم، سفینۀ ما
توانگریم ز اسباب غم چنان قدسی
که روزگار بود مفلس از قرینۀ ما