گر چو شمع آتش برآید از گریبان کسی

قدسی مشهدی- غزل شماره 443 

گر چو شمع آتش برآید از گریبان کسی

به که باشد گردنش بی طوقِ فرمان کسی

معذرت خواهم، ندانم، یا کنم دعوای خون

گر رسد روز جزا دستم به دامان کسی

کو جنون تا پنجه‌ام قیدِ گریبان بگسلد؟

پیرهن تا کی بود چون غنچه زندان کسی؟

ابر را نشنیده‌ام هرگز ببارد خون، مگر

بر گرفتند آستین از چشمِ گریان کسی؟

آتش جانسوز، می‌دانم کسی غیر تو نیست

بهر آن سوزم چو بینم داغ بر جان کسی

از حریفان بیشتر بر رویِ ساقی واله است

از قدح ترسم، نباشد چشمِ گریان کسی!!

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها