قدسی مشهدی- غزل شماره 442
از ره به خواهش دل شیدا چه میروی
گر عاشقی، به کویِ تمنّا چه میروی
در گل گرفتهام در و بام ترا ز اشک
دیگر به باغ، بهر تماشا چه میروی
بی بویِ پیرهن مبر از گریه نورِ چشم
چون بادِ شرطه نیست، به دریا چه میروی
خواهد کشید پرده ز رخ، گل به وقتِ خویش
ای بادِ صبحدم، به تقاضا چه میروی
یوسف نهای تو، طاقت زندانت از کجاست
بی پرده پیشِ چشمِ زلیخا چه میروی
دامن گرفتن تو چنان آیدم، که کس
پرسد ز آفتاب که تنها چه میروی
کمتر ز لالهای نتوان بود در جهان
بی داغِ دل، به دامنِ صحرا چه میروی
عالم ز تو خراب شد ای اشکِ پرده در
بس کن، پی برهنه به یغما چه میروی