هزار حیف که در بوستان رعنایی

 

قدسی مشهدی- غزل شماره 438

هزار حیف که در بوستان رعنایی

شریکِ نکهت گل شد نسیمِ هرجایی

به چشمِ مرغ چمن، داغِ سنگ بر پهلو

نکوترست ز گل بر سرِ تماشایی

نمانَد از مژه محروم، دیدۀ ساغر

کند چو حسنِ تمامِ تو، مجلس‌آرایی

هزاربار فزون آزموده‌ام دل را

نمی‌کند نفسی بی بتان شکیبایی

بتان شهر نهادند داغ بر دل من

چو لاله نیست مرا داغِ سینه، صحرایی

به آفتاب پس از صبح کس نپردازد

ز خانه پیشتر از صبح اگر برون آیی

پیام من همه شب ناله می‌برد به درش

چه احتیاج پی نامه، خامه فرسایی؟

رفیق من نشود غیرِ غم کسی قدسی

کجاست غم که به جان آمدم ز تنهایی

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها