قدسی مشهدی- غزل شماره 429
عاشقی، بر بستر آسودگی پهلو منه
تکیه زن بر شعله در گلخن، به گلشن رو منه
زهر اگر بر لب نهی، چون می بنوش و دم مزن
تیغ اگر بر سر نهی، سر بر سر زانو منه
بر میان زنّار جز از زلفِ ترسایان مبند
طوق بر گردن به غیر از حلقۀ گیسو منه
کی خبر دارد ز ذوق عاشقی آن کس که گفت
دل به پیچ و تابِ زلف و عشوۀ ابرو منه
عشق اگر خواهی دلا خون خور نهان و دم مزن
همچو قدسی داستانی بر سر هر کو منه