فتنه‌ای هر لحظه برمی‌خیزد از مژگان تو

قدسی مشهدی- غزل شماره 424   

فتنه‌ای هر لحظه برمی‌خیزد از مژگان تو

آسمان از فتنه معزول است در دوران تو

من که می‌گردم ز دور، آسوده نگذارد مرا

حال چشمت چیست یا رب پهلوی مژگان تو

کی گرفتار غمت فارغ بود، در خاک هم

بگسلد پیوندِ جان و نگسلد پیمان تو

دست من باد از گریبان پاره کردن بی‌نصیب

گر شود کوته به صد شمشیر از دامان تو

بی تو شبها سیرِ دلهای پریشان می‌کند

جز خیالت کس ندارد طاقت حرمان تو

چون نسوزد استخوان من، که خون افتاده است

در میان دیده و دل بر سر پیکان تو

رشک بر نظّارۀ میزان برم در کارِ عشق

این که یک چشمش بود محو و دگر حیران تو

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها