قدسی مشهدی- غزل شماره 416
سینه پیش غم جانانه چه خواهد بودن
پیش سیلابِ فنا، خانه چه خواهد بودن
شمع در محفل و گل بر سر بازار نشست
غیرت بلبل و پروانه چه خواهد بودن
از دل ماست پریشانی زلفش، ورنه
سعی باد سحر و شانه چه خواهد بودن
بی حجابانه نهد بر لب هرکس لب خویش
مجلسآ رایی پیمانه چه خواهد بودن
اشک گرمم چه عجب گر به نظرها خوارست؟
کشتِ آتش زده را دانه چه خواهد بودن
گر که با خلق نیامیختهام، معذورم
آشنا با دو سه بیگانه چه خواهد بودن
هیچ در هیچ بود سلطنت روی زمین
اعتبارِ دو سه ویرانه چه خواهد بودن
کس ندارد خبر یار چو دیوانۀ عشق
سخن مردمِ فرزانه چه خواهد بودن
گو کسی گوش مکن بر سخن من قدسی
گفتگوی منِ دیوانه چه خواهد بودن