قدسی مشهدی- غزل شماره 414
بیا ای عشق، ننگ عافیت از سرم وا کن
دلم را طاقت غم ده، سرم را گرمِ سودا کن
شب تنهاییام مشرق ز یادش رفته، ای گردون
رهی دیگر برای مطلعِ خورشید پیدا کن
گل خودروی من، آهنگِ سیر بوستان دارد
برو ای دیده و در چشمِ نرگس خویش را جا کن
مرا خوانی به بزم خود، دهی پهلوی غیرم جا
خَسَک در دیدهام ریزیّ و گویی گل تماشا کن
اگر خواهی که ره بیرون بری از شامِ تنهایی
برو چون آسمان هر صبح خورشیدی مهیّا کن