قدسی مشهدی- غزل شماره 41
غیرتم پوشیده از چشمِ بدان، خوب مرا
داده جا در پردۀ دل، طفلِ محجوب مرا
مدّعی بر خویش میپیچد چو مکتوب از حسد
تا گرفت از دستِ قاصد یارْ مکتوب مرا
عکسِ رویش را ز چشم آیینۀ دل جذب کرد
دل به دست دیده هم نگذاشت مطلوب مرا
شاید از آشفتگیهای دلم یادش دهد
ای صبا آشفتهتر کن زلفِ محبوب مرا
جز دل دیوانه با من هیچ کس همدم نبود
ماندهام تنها، کجا بردید محبوب مرا؟
دل به جان آمد ز غم، خواهد شد افغانش بلند
بیش ازین تاب صبوری نیست ایّوب مرا
کی گشاید؟ دور از آن رخ، دل نظر بر هیچ کس
بسته عشق از غیرِ یوسف، دیده یعقوب مرا