زبان گداختم و راز عشق سر کردم

قدسی مشهدی- غزل شماره 391

زبان گداختم و راز عشق سر کردم

فتیله را چو فکندم، چراغ برکردم

یکی‌ست چشم و قدم در رهش، وگرنه چرا

شکستم آبلۀ پای و دیده تر کردم؟

غم ندامتِ مرغ چمن ز من پرسید

که عمر در سرِ افغانِ بی‌اثر کردم

به دل جفای تو چندان که بیشتر دیدم

به سینه مهر و وفای تو بیشتر کردم

نظر به روی گل و لاله‌ام دریغ آید

ز دیده‌ای که به روی بتان نظر کردم

کبابِ سوخته قدسی نمی‌دهد خوناب

علاجِ خون دل از آتش جگر کردم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها