قدسی مشهدی- غزل شماره 386
به خون خوردن جدا زان لعل شکّربار میسازم
ز مژگان خون دل میریزم و ناچار میسازم
نیَم بلبل که گل را همدم هر خار و خس بینم
ز رشک غیر، با محرومی دیدار میسازم
تو لذّت دوستی دشمن، علاج دردّ خود میجو
که من با چشمِ پرخون و دل افگار میسازم
ازان ترسم که بازت بیوفا خوانند بیدردان
وگرنه من بدین ناکامی بسیار میسازم
تو و سجّاده و تسبیح با صد عیب در باطن
که من همچون برهمن فاش با زنّار میسازم