قدسی مشهدی- غزل شماره 335
تو گر بر من کشیدی تیغ، من هم جان فدا کردم
به قدر وسعِ خود دَینِ محبّت را ادا کردم
نسیم شوق گو ضایع مگردان بوی پیراهن
که من چون شمع از خاکستر خود توتیا کردم
ز گلشن گل نچیدم تا نهادم داغ غم بر دل
ز می لذّت نبردم تا به خون لب آشنا کردم
نهال بیغمی جز میوۀ حسرت نمیآرد
ندیدم روزِ خوش تا دامن غم را رها کردم
فریب الفت خود عاجزم دارد، نمیدانم
که با بیگانه، باز این آشنایی از کجا کردم
ز چرخ آزرده بودم، رخصت آهی به دل دادم
چه سیل شعلهای در کارِ این مشت گیا کردم!
ز راه کعبهام مانع هوای دیر شد قدسی
ز شوق سجدۀ بت، طاعت حق را قضا کردم